زينب خانوم بهشتيزينب خانوم بهشتي، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

رود منتهي به دريا

قند و نمک

1393/2/16 1:16
نویسنده : مامان
379 بازدید
اشتراک گذاری

*صبحانه درست کردم،میگم زینب خانوم،مامان،بیا صبحانه ...

با ادا و اصول تشریف آورده،اومده پشت میز نشسته،سرش رو گذاشته روی میز،روی دستاش..

میگم:پس چرا شروع نمی کنی دخترم؟

در همون حال که سرش رو میزه،میگه:از دست ضحی ناراحتم،منو زد!!!

میگم:مامانم ضحی کوچولوست،کنترل دست و پاش خیلی دست خودش نیست،شما خیلی نرو نزدیکش.

میگه:چرا هست...باید ازم معذرت بخواد..نه

 

*از بیرون صدای آژیر میاد،دوییده،اومده پیش من،با اضطراب میگه:مامان صدای آمپولیسه؟محبت

من الان دقیقا نفهمیدم منظورش آمبولانسه یا پلیس؟گیج

 

*با همیاری همدیگه ژله درست کردیم،بهش میگم:می تونیم توش میوه بریزیم،دوست داری؟

رفته از بخچال چاقاله بادوم آورده میگه مامان اینو بریزیم توش!خندونک

هیچی دیگه،مجبور شدیم ژله با میوه چاقاله خوردیم ..قه قهه

 

*داریم تلویزیون میبینیم،اومده کنار ما نشسته،میگه:ضحی،ببخشید پشتم به شماست!!!خندونک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان یاسمن و محمد پارسا
16 اردیبهشت 93 14:05
الاهی فدای نازی دختر
مامان
پاسخ
خدا نكنه عزيزم
مامان زهرا
16 اردیبهشت 93 15:17
سلام خدا حفظ کنه دخترای گلتونو منم یه زینب بانو دارم اگه دوست داشتین به ما سر بزنین
فطرس
17 اردیبهشت 93 14:35
همش باحال بود مخصوصا این آخری. زیر سایه ی امام زمان باشی همیشه ی همیشه، همراه با مامان و بابا و خواهر فعلی و خواهران و برادران آینده ات ، خاله جونم
مامان
پاسخ
خواهر يا علي
بابا و مامان
18 اردیبهشت 93 16:50
مامان
پاسخ