زينب خانوم بهشتيزينب خانوم بهشتي، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

رود منتهي به دريا

بچه شیعه اول ما

*بهش می گم :بدو ببرمت حموم.. میگه(با صدای بلند):نه.. مامان...بذار کفیث بمونم....مامان،بذار دیگه...     *بابا حسین یه پیراهن جدید پوشیده،میگه زینب خوب شدم؟ میگه:مثل ماه شدی....   *میره جلوی در اتاقش وایمیسه..دستاش به کمرش..میگه:حالا چیکار بوتونیممممم؟ اهان ...بازی بوتونیم..   *رفته شال و کلاهشو از کشوش آورده میگه:مامان اینا رو تنم می کنم،داره باد میاد   *تلویزیون داره یه فیلم نشون میده که توش عروسیه.. سرش پایینه داره بازی می کنه،میگه:عروسی....به به  عروسی ی ی ی،هورا   کلا یه همجین دخمل شادی داریم ما !!!!!! ...
9 ارديبهشت 1393

مادر خوب 5

  در قسمت‌های قبل، به این نتیجه رسیدیم که نقش اساسی در تربیت فرزند، بر عهده‌ی مادر است؛ که اولین بُعد آن، رعایت عفت در تمام ابعاد، از کودکی تا تولد فرزند و پس از آن است .   بر اساس فرمایشات سرکار خانم لطفی‌آذر در کتاب "آیین زندگی" دانستیم رحِم زن، کارگاره صنع الهی و مرکز ظهور اسم خالق خداوند در تولد یک انسان است. دستورات دین در زمینه‌ی عفت و حجاب و روابط زن و مرد نیز، برای آن است که ظرف پرورش نطفه و کانون خلیفةالله‌سازی، از انحراف حفظ شود. زن و مردی که فعالیت قوای جنسی‌شان را بدون پایه‌ی بینشی صحیح که شریعت به آنان می‌دهد، انجام دهند، جایگاه خود را در هستی نخواهند یافت و بعید است نسل سالم...
2 ارديبهشت 1393

قچل خانوم

سه ماهش بود. با اینکه هنگام تولدش،موهای زیادی با خودش آورده بود،ولی دیگر مویی بر سر نداشت. تراشیدمش...وبه وزنش،طلا،تحفه کردیم به آستان قدس رضوی،بیمه سلامتی اش...نذر آقایش...مولایش..سرپرستش. وزینب.. هر روز صبح:سلام قچل خانوم!!!! اما اکنون،موهای جدید..اندک است ولی چنان نمکی به صورتش داده است که دل آدم را می برد...   سلامت بمانی ضحای هستی ....
24 فروردين 1393

نوروز93

سلام به همه اول از همه از دخملای گلم عذر خواهی می کنم به خاطر تاخیر در به روز رسانی وبلاگشون امسال اولین عیدی بود که خانواده ی ما جهار نفری شد..قدمت مبارک ضحی خانوم توفیق داشتیم لحظه ی سال تحویل پابوس امام رضا جونمون باشیم،وچه لحظه ای بوووود... لبهای من عسل شده از ذکر یا رضا اقا چقدر نام شما مزه می دهد کلی آرزوها ودعاهای خوب واسه همه و خودمون کردیم و اول از همشون هم دعا کردیم امسال سال ظهور باشه انشاالله.. زینب بانو امسال دید و بازدید های عید خیلی به مزاجش خوش اومد.. چون بزرگتر شده و حسابی مهمونی رفتن رو دوست داره.. ولی امان از دل ضحی بانو...فکر کنم اگر زبان بیان کردن داشت درد دل هاش رو از این سنت حسنه و به هم ریخ...
21 فروردين 1393

ش مثل شکستن ابروی زینب بانو

جواهر دور اتاق می چرخد... طلا برایش جیغ های خوردنی می کشد.. جواهر:مامان چیقد ذوقی می تونه... طلا:همچنان جیغ ودست و پا نثارش می کند... ابن اتفاق هرروز است. اما امروز... جواهر خانه مان در حال چرخیدن و خنداندن خواهرش بود،که زمین خورد و صورتش محکم با میز تلویزیون برخورد کرد.... جواهر من... نمی دانی وقتی تو را در آغوش کشیدم و خون های روی صورتت را با دستانم پاک می کردم تا بتوانم محل زخم را پیدا کنم،متحمل چه ترس و وحشتی بودم... وحشت از اینکه نکند به چشمانت آسیبی خورده باشد.. یا دندان ها ولبانت... یا.... مادر که می شوی سخت است... فاصله ی چشم و ابروی راستت،متحمل بخیه شد..ومن متحمل غم و غصه..حتی خواهرت ...
21 فروردين 1393

شش ماهگی

ماموریت واکسن شش ماهگی هم انجام شد. شش ماه گذشت...او بزرگ می شود...هر روز ومن...ایا من هم رشد می کنم؟...هرروز؟ خدایا به برکت وجودهای با وجود خانه مان،مرا هم پا به پایشان رشد بده.شرمنده ام نکن جلویشان... اصلا دنیا آمده ایم برای رشد.. ببین او در این شش ماه چه رشدها که نکرده است!!هرجه می بینی تفاوت است با روز اولش..روز ایجادش را می گویم.. وسرعتش..شگفت انگیز است من هم توانسته ام امامم را شگفت زده کنم؟چشمانش به من دوخته شده است..می دانم؟یادم نمی رود؟ خدایا...من را در مقابل هستی،شرمنده مخواه... ...
19 فروردين 1393

فاطمیه

یادمان نرود ...   فاطمیه و سال جدید...                            (   السلام علی الصدیقة الطاهرة   )     حدیث کسا را هر روز بخوانیم،هدیه به حضرت صاحب الامر.
27 اسفند 1392

عید

بوی عید می آید ...                                    سال نو مبارک            ...
27 اسفند 1392